۱۳۹۶ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

نبرد در سوریه

آخرین بلیتزکریگ 
نبرد در سوریه :
برای شناخت و درک صحیح از چگونگی جنگ در سوریه که بعدها به بخش هایی از عراق و لبنان و ترکیه هم سرایت کرد ، باید ابتدا به چرایی آن پی برد. بنابراین بر خلاف میل باطنی ام مجبورم کمی هم در مورد گذشته نه چندان دور سوریه بنویسم.

خاندان اسد از ظهور تا امروز :
اسد ها را حافظ اسد به قدرت رساند. ژنرال نیروی هوایی ارتش سوریه و عضو حزب بعث سوریه. خوب دست کم سه بار کودتا کردند و هربار هم بخشی از قدرت را حذف نمودند تا نهایتا در سال 1970 حافظ اسد بعثی و متحد سرسخت شوروی در سوریه به قدرت رسید. سوالی که برای بیشتر خوانندگان فارسی زبان این روزها مطرح است این است که بالاخره اینها خوب هستند یا بد ؟ اغلب دنبال این  هستند که دریابند حمایت ایران از دولت بشار صحیح و اخلاقی ست ؟ یا بشار همان هیولایی ست که سعودی ها ومتحدان غربی شان می گویند ؟ امیدوارم این بخش تا حدی پاسخ این سوال را هم بدهد.
حافظ اسد دیکتاتور سوریه بود ، البته در دورانی که نه در کل جهان ولی در منطقه ای که کشورش در آن واقع شده بود دیکتاتوری خیلی هم مد بود ! واقعیت این است که اغلب سلطنت ها در دنیا ، با دیکتاتور ها جایگزین شدند. الآن دیکتاتور به نوعی فحش محسوب می شود ، اما آن روزها نشان دهنده یک سیستم مترقی بوده است. مردمی که هزاران سال با سلطنت و شاه اخت شده بودند ، اصلا توی کتشان هم نمی رفت هر 4 سال یک بار رئیس عوض کنند. همین که خودشان راس کار می آوردنش خیلی هم راضی بودند و تا آخر عمرش نگهش می داشتند.
کل حکومت 30 ساله حافظ اسد موضوع بحث ما نیست. لذا مسائلی را بیان می کنیم که بعد از این به کار بحث خودمان می آید. واقعیت این است که حافظ اسد ، در طول جنگ تحمیلی 8 ساله عراق با ایران ، تنها فردی بود که درست و درمان طرف ما را گرفت و طبیعتا سوریه هم تنها کشوری بود که حمایتمان می کرد. اما چرا ؟
ایده حزب بعث ، اصلا یک ایده ملی یا محصور در ملت ها نبود. حزب بعث پس از حاکم شدن در سوریه و عراق ، قصد داشت اول این دو کشور را متحد و پس از آن الحاق کند. اما صدام حسین از راه رسید و حسن البکر را در عراق کله پا کرد. صدام خود را بعثی می دانست اما واقعیت این بود که باقی بعثی ها چنین نظری نداشتند. پس از آن صدام هرکه را در عراق با حکومتش مساله ای داشت حذف فیزیکی کرد. طبیعتا از آن پس در حزب بعث عراق مقبولیت صددرصدی پیدا کرد. اما حافظ اسد کوتاه بیا نبود. حافظ اسد برای ایرانی ها چند کار مهم انجام داد ، اول موضع گیری به نفع ایران و ضد صدام در تمام کنفرانس های منطقه ای و عربی ( از خوبی های این متحد منطقه ای عرب بودنش هم خیلی مهم بود) هیچ گاه نگذاشت جبهه متحد ضد ایران شکل گیرد. دوم دور زدن تحریم های تسلیحاتی ایران بود که با خرید های مستقیم از شوروی و تحویل سلاح ها به ایران اگر بگوییم فرشته نجاتی بود برایمان ، چندان بی راه نگفتیم. این قضیه تا حدی بود که ایرانی ها مقر ثابتی در فرودگاه بین المللی دمشق دریافت کرده بودند.
گام بعدی استراتژیک ترین سلاح خودش و دنیای آن روز بود. موشک بالستیک. حافظ اسد هیئتی 50 نفره از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به سرکردگی شهید حسن تهرانی مقدم به سوریه راه داد. به دستور خودش ، ایرانی ها را در مهمترین پایگاه موشکی سوریه مستقر کردند و هرچه از آموزش خواستند در اختیارشان گذاشتند. ( این قضیه همواره مورد تایید اعضای 50 نفره اعزامی به سوریه بوده است)
حافظ اسد ، اطلاعات تحرکات ، عراقی را تا آنجا که توانست در اختیار ایرانی ها گذاشت و اطلاعات خرید های آن ها را هم از شوروی به ایران رساند. دست آخر هم می توان به عملیات هوایی محیر العقول نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به پایگاه های الولید عراق نزدیک مرز اردن اشاره کرد. ( احتمالا اگر هم سن و سال من باشید فیلمی به نام حمله به اچ 3 را دیده اید. همان ! هرچند ایران و سوریه هیچ یک کوچکترین همکاری را راجع به این قضیه تایید نمی کنند و از بیخ منکر همه چیز هستند که کاملا هم طبیعی ست چرا که این همکاری یعنی نقض بیش از چند ده  قانون بین الملی و هوانوردی و نقض حاکمیت چندین و چند کشور و قطعا اعلام جنگ به صدام  که در حوصله این بحث نیست ) اما به احتمال خیلی زیاد سوری ها در این حمله هم دست داشتند. نه از حیث خود هجوم بلکه از حیث پشتیبانی مستقیم نظامی. خلاصه حافظ اسد برای هر که بد بود برای ایرانی خیلی هم خوب بود آن هم در روزهای غریبی و بی کسی در جامعه بین الملل. اما هرچه با ایرانی جماعت خوب بود اعصاب بقیه را نداشت. این هم واقعیتی دیگر است.
ریشه های خشم :
قبلا گفتیم که حافظ اسد بعثی بود ، بعثی به اختصار یعنی سوسیالیست ، پان عرب ، ضد صهیونیسم ، ضد امپریالیسم و دست آخر و از همه مهمتر سکولار.( اگر اروپا بود شاید این سکولار از همه بی اهمیت تر بود اما یادتان باشد اینجا خاورمیانه است)
از روزی که حزب بعث کودتاهای چندگانه اش را در سوریه شروع کرد تا 1970 "جماعت اخوان المسلمین " به عنوان مهمترین اپوزیسیون آن ها به پا خواست. کل دعوا هم سر سکولاریسم بود. این دعوا و درگیری تشدید شد تا در 1982 به اوج خود رسید
حما ، حمص و تدمر مهم ترین شهر هایی بود که به دست جماعت اخوانی افتاد.( این نکته را به یاد داشته باشید درگیری های منجر به بحران فعلی سوریه هم از همین شهرها شروع شد.)
اما جماعت " اخوان المسلمین " ! اخوان المسلمین ، یک جنبش فراملیتی ( مثل بعث ) سنی و عربی است. ( لا اقل ، من کشور غیر عربی پیدا نکردم که اخوان در آن صاحب طرفدار باشد ) اما بر خلاف بعث سکولار که نیست هیچ آن ایام کاملا سلفی و جهادی هم بوده است. این جنبش تحت تاثیر اندیشه های محمد الغزالی ، سید جمال الدین اسد آبادی ، محمد عبده و سید قطب شکل گرفت. البته این روزها آن ها دیگر حساب خودشان را از سلفی ها جدا می دانند اما ما به بیان همین نکته کفایت می کنیم که گروه های سلفی و جهادی هم دقیقا تحت تاثیر اندیشه های محمد عبده و سید جمال الدین اسد آبادی به وجود آمدند.
از منظر آن ها راه نجات بر دو اصل قرار دارد ، اول بازگشت به مرام و شیوه زندگی صدر اسلام خاصه اهل مدینه النبی (ص) در 1400 سال پیش. دوم مبارزه با بدعت و بدعت هم هرچیزی است که طبق رای خود سلفی ها خلاف سنت است !
این ها را بگذارید کنار اینکه اعتقادی به تفسیر قرآن و حدیث هم ندارند و فقط معنی تحت الفظی را می پذیرند.
خوب طبیعی بود که با یک تشکیلات شبه مارکسیستی ( اشتراکی ، ملی گرا ، پان عرب و صد البته سکولار ) کنار نیایند. همین شد که بر حافظ اسد شوریدند و حما و حمص را از چنگ وی در آوردند.
پیشتر بیان شد ، حافظ اسد اصلا اعتقادی به سرکوب شورش ها با سپر ، باتوم ، گاز اشک آور و گلوله های پلاستیکی نداشت. به معنای واقعی کلمه اعتقادی نداشت. با نیروی هوایی سراغشان رفت و حما را با خاک یکسان کرد. عدد کشته ها معلوم نیست ، بین 20 تا 40 هزار نفر و اغلب شهروندان ساده سوری و زنان و کودکان. کلا حما از بین رفت. ( اگر گذرتان به حما افتاد که امیدوارم این روزها نیفتد ، دقت کنید می بینید که اصلا چیزی به اسم بافت سنتی وجود ندارد. چیزی شبیه رودبار و منجیل خودمان که با زلزله ویران شد ) شورش تمام شد و رفعت اسد برادر حافظ به عنوان فرمانده زمینی نبرد وارد همان چیزی شد که از حما باقی مانده بود و خبر از آزاد سازی حما داد. فوریه 1982 بود.



حافظ اسد مناقشه ی داخلی سنگین دیگری نداشت بعد از این وقایع حسابی با ایرانی ها جور شد و زندگی کرد تا در 10 ژوئن سال 2000 در حالی که داشت با امیل لحود رئیس جمهور وقت لبنان تلفنی صحبت می کرد دچار حمله قلبی شد و مرد.
پسرش بشار اسد طی جلسه ای که حزب بعث برگزار کرد به ریاست جمهوری سوریه انتخاب شد ، تا یک سر دعوای آتی سوریه باشد. واقعیت این است که بشار اسد مملکتی مملو از کینه را به ارث برد که دموکراسی هم نداشت.
بهار عربی ، بیداری اسلامی یا بیداری انسانی هرچه خواستید اسمش را بگذارید اما همین بود که در سال 2010 کار دست خیلی ها داد. با خود سوزی یک جوان در تونس شروع شد و به شدت و سرعت تونس ، الجزایر ، مصر ، لیبی ، مراکش ، اردن ، موریتانی ، سودان ، لبنان ، عربستان ، یمن ، جیبوتی ، عراق ، بحرین و سوریه را در نوردید. رسما به هیچ حاکمی رحم نکرد.
اعتراضات در 26 ژانویه 2011 در سوریه شروع شد و مردمی که چندان دل خوشی از حکومت خاندان اسد نداشتند به خیابان ها آمدند. البته اوضاع مثل مصر لیبی نبود ، مردم به اندازه قذافی و مبارک با بشار زاویه نداشتند و ازطرف دیگر مثل آن ها با توپ 23 میلیمتری ضد هوایی یا خمپاره 60 در خیابان ها در حال شعار دادن سرکوب نمی شدند. گواه هم همین است که این اعتراضات به مدت 3 ماه ادامه پیدا کرد ، بشار اسد در اولین فاز کوتاه آمدنش راضی به آزادی 1180 زندانی سیاسی شد و قبول کرد وضعیت فوق العاده را که چیزی حدود 40 سال بر سوریه حاکم بود را لغو کند. مثل تمام کشورها با اعلام وضعیت فوق العاده می توان بخش های زیاد و مهمی از حقوق شهروندی را لغو کرد. از طرف دیگر بر سر مبارزه با حرکات مسلحانه کوتاه نیامد و گفت که آن را تحمل نخواهد کرد. البته نظراتش برای کسی مهم نبود چرا که همان ایام پاسخی دندان شکن دریافت کرد.
شروع حرکت مسلحانه : 
بر خلاف اغلب اظهار نظرها ، آنچه تاریخ نگاری نشان می دهد این است که شروع کننده حرکت مسلحانه در سوریه نه بشار بود ، نه داعش و نه سایر گروه های سلفی- وهابی یا جماعت های اخوان المسلمین و کرد ها و .... بلکه خود اپوزیسیون نزدیک به ایالات متحده و غرب که از بد روزگار کمترین طرفدار را در سوریه داشت. ارتش آزاد سوریه یا به قول اعراب جیش الحر یا انگلیسی اش Free Syrian Army در 29 ژوئیه 2011 ، متشکل از عده ای از افسران بلندپایه جداشده از ارتش سوریه اعلام موجودیت کرد. سرهنگ ریاض الاسعد فرماندهی اش را به عهده گرفت و در بیانیه ای اعلام نمود ، هدف مبارزه آن ها ، شکار هر نیروی امنیتی است که به غیر نظامیان حمله می کند. خوب وقتی شما گستره عملیاتی تان را اینچنین تعریف کنید ، رسما می توانید در یک مملکت ، به هر جنبنده ای حمله کنید. بر خلاف مسائل ادعایی و تعریف ارتش آزاد به عنوان یک اپوزیسیون دموکراسی خواه و سکولار و نزدیک به غرب ، خیلی هم از این خبر ها نبود. ارتش آزاد 90 درصد نیروهایش اعراب سنی بودند. مذاهب و قومیت های دیگر چندان بازی نبودند و از طرف دیگر شروع کرد به بمب گذاری ، مین گذاری جاده های مواصلاتی و اجرای کمین های گاه و بی گاه بر سر نیروهای ارتش که برایش نتیجه بخش هم بود. ارتش عربی سوریه ، که بیشتر به یک نمایش می مانست. در مقابل شان فلج شده بود. ارتش آزاد در ترکیه ، تحت نظر مستشاران غربی آموزش نبرد چریکی می دید. خوب تجهیز شده بود و در میدان نبرد هم نه با سربازانی با روحیه و انگیزه روبه رو بود و نه دشمنش استراتژی مشخصی برای نبرد با آن ها داشت. جنگ چریکی ، راه و رسم خود را دارد. که دولت سوریه و قوای تحت امر بشاراسد نه بلد بودند و نه توانش را داشتند. مثل اغلب ارتش های اسیر در چنگال چریک ها ، رفتند سراغ نیروی هوایی ، اقدام به بمباران مناطقی کردند که تحت نفوذ ارتش آزاد قرار داشت.( همان حماقتی که خیلی ها کردند ، آلمانی ها در استالینگراد ، آمریکایی ها دوبار در ویتنام و افغانستان و شوروی هم در افغانستان و صد البته همه ی این تلاش ها عقیم ماند ) بمباران با نیروی هوایی فرتوت و مستهلک سوری دو تاثیر مهم در نبرد داشت. اولا به علت قدیمی بودن و ضعف تکنولوژی دقت نداشت و تلفات غیر نظامی ایجاد می کرد.
بگذارید این مساله بمباران عمدی غیر نظامی ها را یک بار برای همیشه شرح دهم. به عقیده نگارنده کذب محض است. چرا که هرچه فکر کردم هیچ انگیزه روشنی برای اینکار نیافتم. بر خلاف جو رسانه ای ضد حکومت اسد ، اگر واقع گرا باشیم این حکومت هم حاصل جمع مشتی روانی نیست. اصولا روانی ها و احمق ها هیچ کجا به حکومت نمی رسند چه برسد به اینکه 50 سال در حاکمیت بمانند. آن ها هم فکر می کنند و اگر فقط چند لحظه اوضاع را در نظر بگیرند ، متوجه می شوند که بمباران مردم به جز اینکه آن ها را به سمت اپوزیسیون سوق دهد و از مردانشان چریک های مسلح بسازد خاصیتی ندارد و از طرف دیگر نظامی که با آمریکا همسو نیست ، به شدت زیر بمباران رسانه ای آن ها هم هست و این یعنی پیدا کردن دشمن در جامعه بین الملل و کشیده شدن بحث داخلی مملکت اول به صحن عمومی سازمان ملل و پس از آن شورای امنیت و احتمال وقوع دخالت خارجی از سوی هیولاهایی به نام آمریکا یا ناتو و یا هردو ! باز از جانب دیگر کشوری که تحت تحریم های نظامی بوده و حالا تحریم هایش بیشتر شده و خود صاحب صنایع نظامی هم نیست چه توجیهی دارد که بخواهد منابع نظامی خود را علی الخصوص گران ترین و نایاب ترینش یعنی تسلیحات و تجهیزات هواپایه را بر سر غیر نظامی ها خرج کند ؟ منابعی که در شرایط آن روزها و امتدادش تا امروز برایش غیر قابل جایگزین است ؟ تنها تئوری که طرفداران بمباران های عمدی غیرنظامیان می دهند که تا حدی قابل قبول است این است که حاکمیت خواسته با ایجاد رعب و وحشت از طرفداری روز افزون مردم سوریه از ارتش آزاد بکاهد و مانع شود که آن ها زیر پرچم جیش الحر بروند. پازل اش جور است فقط باید این سوال را از ایشان در مقابل پرسید که اگر ارتش آزاد تا این حد طرفدار در بین عوام الناس سوری داشت چرا پایگاه اصلی و شورای مرکزی فرماندهی اش در ترکیه است ؟ یا اگر آن قدری که خودش ادعا داشت بین ارتش عربی سوری پایگاه داشته و دارد چه لزومی به دیدن آموزش زیر نظر ترک ها بود ؟ واقع گرا باشیم آنقدری که داعش و النصره بین مردم سوریه پایگاه داشتند و دارند هیچ گاه ارتش آزاد نداشته و ندارد. قضاوت کردن مردم سوریه موضوع این بحث نیست اما این واقعیتی میدانی است که گروه های سلفی ، وهابی هم تعداد نیروی بیشتری در سوریه دارند ، هم اراضی خیلی خیلی بیشتری تحت تسلطشان است و هم سران و فرماندهانشان درحمص ، حما ، رقه ، دبرالزور وادلب  بین همان مردم ساکن اند.
نهایتا نه بنده به عنوان مخالف ، نه سایر صاحب نظران به عنوان موافقان تئوری بمباران عمدی غیر نظامیان در سوریه هیچ یک آگاه به نیات درونی حکومت سوریه نیستیم و همه با اظهار نظر و بیان ادله سعی در اثبات حرف هایمان داریم که من هم استدلال های خودم را بیان کرد.
برگردیم به بحث خودمان. ارتش سوریه ، با اتخاذ استراتژی غلط ناشی از سه عامل ضعف دانش و تجربه نظامی ، ضعف تکنولوژی و صد البته ترس تلفات غیر نظامی ایجاد کرد و این شد دقیقا عامل سوق پیدا کردن مردم به گروه های اسلامیست معارض. مردم سوریه که از این اوضاع شاکی بودند و روز به روز هم شاکی تر می شدند ، بر خلاف دلخواه غربی ها و نماینده شان در سوریه یعنی ارتش آزاد ، چندان اعتقادی به راه کارهای غربی نداشتند و اصلا دلشان نمی خواست در آینده هم یک حکومت غرب گرا داشته باشند ، از طرف دیگر هم ارتش آزاد را آنطور که باید و شاید مرد جنگ نمی دیدند که بتواند از پس حکومت بر بیاید. پس مردم ناراحت و عصبانی بر خلاف پیش بینی غربی ها تخم مرغ هایشان رفت در سبد تکفیری ها.
ظهور جنگجویان جدید :
داعش ، جبهه النصره ، احرارالشام ، جیش الاسلام ، جیش الفتح ، حرکت نورالدین زنکی ، حزب اسلامی ترکستان و هزار یک گروه دیگر همه همسو البته با تفاوت هایی کم و زیاد سر برآوردند. سلاحشان از عربستان ، قطر و امارات تامین و از طریق ترکیه ، اردن ، لبنان و اسرائیل تحویلشان می شد. غربی ها هم که منافع خود را همچنان در سقوط رژیم اسد می دیدند ، دهانشان را بستند ، حقوق بشر را بی خیال شدند و هرچه اعراب خلیج فارس از سلاح خواستند به سرعت تامین کردند تا هم جیب هایشان پرپول تر شود و هم یک وقت اپوزیسیون جدید ضد اسد دست خالی نماند.
باز تاریخ تکرار شد ، طرح هاینتس گودریان از زیر صفحات خاک گرفته تاریخ نظامی بیرون آمد ، به روزرسانی شد و سوریه تحت عملیت برق آسا یا همان بلیتزکریگ قرار گرفت.
اگر پست قبلی را خوانده باشید و یادتان باشد بلیتزکریگ دو پایه داشت. اول سرعت و دوم رعب و وحشت فلج کننده و فراگیر که امکان مقاومت را از دشمن سلب می کند.
بر خلاف ارتش آزاد که مدت زیادی همه را معطل کرده بود این جماعت به شدت سریع بودند و از طرفی انگیزه های ایدئولوژیک و اعتقادی که داشتند تقریبا تمام ضعف های ایشان را می پوشاند. شب ها تکبیر گویان حمله می کردند و لرزه بر اندام نیروهای جیش سوری مستقر در خطوط پدافندی ارتش سوریه می انداختند.
بزرگترین ضعف تمام اپوزیسیون های مسلح در تمام دنیا در برابر حاکمیت ها نداشتن نیروی هوایی ست. غربی ها به سرکردگی آمریکا خیلی سعی کردند تا با ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز خاک سوریه ، این برتری را از رژیم اسد سلب کرده و مثل چیزی که امروز در عراق شاهدیم گاه و بی گاه کمکی هم به دوستانشان روی زمین برسانند. اما با دخالت و پافشاری روس ها نتوانستند. هرچه بود سوری ها 50 سالی متحد روس بودند و روس ها هم در لاذقیه برای خودشان پایگاه مدیترانه ای خوبی داشتند و هیچ دلشان نمی خواست آن را از دست دهند. بنابراین اولین به روز رسانی بلیتزکریگ در سوریه به وقوع پیوست. نیروی هوایی نبود اما انگیزه و اعتقاد روی زمین زیاد بود. انتحاری های خودرویی یا به قول سوری ها محمول متولد شدند. اتومبیل های بزرگ -اغلب پی کاپ تراک بعضا نفربرهای زرهی ! -پر از مواد منفجره با ریموت کنترل از راه دور . 
 قاعده کلاسیک حمله به مواضع پدافندی این است : اول نیروهایتان را تا حد ممکن به دشمن نزدیک می کنید ، دوم با آتش توپخانه یا نیروی هوایی یا موشکی یا هرچیزی ، بسته به داشته های شماست ، خط دشمن را در هم میریزید و تلفات می گیرید. همان موقع نیروهایتان را راه می اندازید تا فاصله باقی مانده را طی کنند ، زمانی که دشمن زیر آتش توپخانه یا هوایی شماست و امکان درگیری با شما را ندارد. بعد هوار می شوید سرش و خوب می جنگید تا خط سقوط کند و شما تصرفش کنید. گروه های مسلح نه توپخانه درست و حسابی  داشتند ، نه نیروی هوایی و نه موشکی. لذا انتحاری می زدند. در نظر بگیرید یک انتحاری محمول با بیش از یک هزار کیلو مواد منفجره عملا هر خطی را می شکند ، اصلا نیرویی نمی ماند که در آن خط مقاومت کند یا اگر خط پدافندی بزرگ باشد مثلا چند ده کیلومتر اقلا سوراخی به اندازه یک کیلومتر درونش ایجاد می شود یعنی دایره ای به شعاع 500 متر حول نقطه انفجار ، نیرو هایی که ترکش نخورند ، یا در اثر حرارت آسیب نبینند از موج انفجار بی نصیب نخواهند ماند و اگر نمیرند یا بیهوش هستند ، یا فاقد تعادل فیزیکی و روانی. پس آنچه که انتظارش می رفت به وقوع پیوست ، خطوط دفاعی ارتش سوریه دومینو وار شکست و اصلا ارتش عربی سوری طرح و برنامه ای برای مقابله با این استراتژی تازه تولد یافته نداشت. 3 خط بالاتر را باز بخوانید. دایره ای به شعاع 500 متر. 500 متر از برد مثلا آر پی جی سلاحی قطعا متداول و ضد خودرو بیشتر است. در 400 متری اگر آر پی جی زن فوق العاده ای باشید شاید بتوانید یک مثلا تویوتا هایلوکس را که با سرعت 150 کیلومتر بر ساعت به سمتتان می آید بزنید. تاکید میکنم شاید. در این حال هم شما مردید. عملا دیدن انتحاری با مرگ همراه بود. در واقع زمانی که انتحاری در برد موثر سلاح سربازان سوری قرار می گرفت دیگر فرقی نمی کرد آن را بزنند یا نه، همان موقع همه شان مرده بودند. دشمن هم که قبلا قید جانش را زده بود !  استراتژی انتحاری های محمول سرعت پیش روی مسلحین را بسیار بسیار زیاد کرد ، ارتشی که یک سالی با یک اپوزیسیون مسلح جنگیده بود ، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
گام دوم وحشت بود. چیزی که در سوریه اصلا باز تعریف شد. در جریان جنگ داخلی سوریه مرزهای خشونت جا به جا شد و سطح تحمل بشریت بالا رفت. اخباری منتشر شد ، که اویل چندان قابل باور نمی نمود و بنده  به یاد دارم ، بعضی از آن ها را عده ی کثیری از مردم من جمله خودم شایعه می پنداشتم. آینزاتس گروپن های هیتلر ، دشمنان را به خط می کردند و مجبورشان می کردند خودشان برای خودشان قبر بکنند ، بعد آن ها را مجبور می کردند داخل همان قبر بروند و با شلیک گلوله از پشت سر  به قتل برسند. گروه بعدی موظف بود قبل از کندن قبر خودش ، روی اجساد گروه قبل را بپوشاند. احتمالا پیش خودتان احساس می کنید آن قدرها هم ترسناک نیست. راستش در دهه 40 میلادی این ترسناک ترین کابوس عالم بوده است که الآن اگر همچین اتفاقی از سوریه گزارش شود ، اصلا کسی ککش هم نمی گزد. در جریان جنگ داخلی سوریه و اجرای بلیتزکریگ ، سر بریدن کاملا به امری عادی تبدیل شد ، پس از آن مثله کردن اجساد و خوردن قلب و جگر نظامی های سوری بود در آوردن جنین از شکم زنان باردار و زنده آتش زدن در قفس های فلزی ، له کردن با تانک تا به اسارت بردن زنان و دختران به صورت سازماندهی شده جهت بهره کشی جنسی و .... خلاصه به قول شاعر که آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری ! 
این همه وحشت آفرینی برای ارتشی که بخش عمده نیروهایش را از سربازان وظیفه تامین می کرد اصلا لازم نبود. تقریبا برای اغلب ارتش های عالم به معنای فلج مطلق از ترس بود. کاری کرد که اگر هم مردان شجاعی به ندرت پیدا می شدند که بخواهند با این جماعت در بیفتند ، همسران ، مادران و پدران و فرزندانشان تا حد ممکن تلاش کنند که منصرفشان سازند. نهایتا حربه رعب و وحشتشان هم خوب بود. اصلا زیادی خوب بود. آنقدری بود که ارتش های خیلی قوی تر وسازماندهی شده تر و مجهزتر دنیا را هم فلج کند چه برسد به ارتش نیم بند و سربازوظیفه پایه ی کشور بحران زده سوریه. بلیتزکریگ به روز رسانی سومی هم دریافت کرد. بر خلاف دفعات قبلی که در دنیا و در طول قرن بیستم این طرح اجرا شده بود و همواره توسط یک ارتش مهاجم از بیرون مرزها انجام میشد ، این بار در جنگ داخلی به کار می رفت. لذا می شد بخشی از قوای متخاصم را با ژست و فیگور تغییر جهت دادن به نفع مردم و ضددیکتاتوری ، صد البته در ازای دریافت مبالغ کلان از جنگ منصرف کرد. دلار و طلا هم چیزی بود ، که اعراب حاشیه خلیج فارس اصلا کم نداشتند و در هزینه کردن آن هم اصلا خساست به خرج نمی دادند. ارتش سوریه بازهم دچار ریزش قوا شد و توانش بیش از پیش تحلیل رفت. به روزرسانی بعدی هم در راستای کمبود نیروهای مسلح ضد رژیم اسد بود برای فتح کامل سوریه. واقعیت این بود که آن ها نیروی انسانی کافی  نداشتند تا بتوانند هم پیشروی کنند و هم متصرفاتشان را نگه دارند. این شد که بسیج کردن نیرویی چند ملیتی از تمام دنیا برای نبرد در سوریه آغاز شد. سلفی ها و وهابی ها از هرجای دنیا سرازیر شدند. از تمام کشورهای عربی ، اغلب کشورهای آفریقایی ، اروپایی ، جمهوری های مستقل شده از اتحاد جماهیر شوروی و حتی استرالیا به سوریه آمدند و در مقابل دوربین ها گذرنامه هایشان را آتش زدند.
به سرعت موضوع از تغییر دیکتاتوری اسد به تشکیل دولت اسلامی - سلفی - وهابی تبدیل شد و بشار اسد فقط به یک مساله جزئی و در حال حل شدن بدل گشت. سلاح و آموزش و آذوغه فراوان بود و ماشین جنگی مسلحین می تاخت به سمت خط پایان. تا این روزها ، حلب بزرگترین شهر و پایتخت اقتصادی سوریه از دست رفت و به دست آن ها افتاد. رقه سقوط کرد. تقریبا تمام استان ادلب هم مرز با ترکیه سقوط کرد. مرز های با لبنان همه به اشغال مسلحین در آمد.از شرق از دیرالزور تا حمص در دست آن ها بود ، حما درگیر جنگ شده بود و مسلحین تا ریف دمشق ( حومه دمشق ) پیش آمده بودند و درگیری های پراکنده در پایتخت هم شروع شده بود. جنگ حتی به حومه شمالی لاذقیه هم رسیده بود و روس ها که نمی خواستند پایگاه مدیترانه ای عزیزشان را از دست بدهند مرتب بیانیه می دادند که هیچ کس نباید به پایگاهشان نزدیک شود. آن ها هم دور خودشان دیوار کشیده بودند و نهایتا می دانستند از راه دریا می توانند فرار کنند هرچند تا به امروز همیشه این نقشه نهایی را انکار کرده اند. اوضاع اصلا خوب نبود.
مجادله ی درونی ایرانی ها : 
تا آن روز تنها کسانی که چندان وارد این بازی نشده بودند کسی نبود جز متحد قدیمی سوری ها که خودش کم مشکل و بدبختی نداشت. ایران. اینکه می گوییم چندان وارد نشده بود اصلا به این معنی نیست که حضور نداشت ، بلکه معنایش این است در حد و اندازه ای ورود کرده بود که اصلا قابل قیاس باسطح طرف های خارجی دیگر بخوانید طرف های خارجی ضد اسد نبود. چون هیچ کسی اصلا و ابدا حتی در کلام ، صرفا کلام هم سمت رژیم حاکم بر سوریه نبود. اسد دیکتاتوری خون ریز ، کودک کش و خیلی بد بود که گویا اپوزیسیونی خیلی شریف و مردمی را با سبعیت تمام سلاخی می کرد و در این راه از هیچ جنایتی هم فروگذار نمی کرد. ایرانی ها تا آن روز به رسم اتحاد دیرینه ای که با حاکمیت سوریه داشتند ، نه تمام و کمال که تا حدی پشتش ایستاده بودند ، عده ی قلیلی مستشار راهی دمشق کرده بودند تا در امر آموزش نیروهای ارتش سوریه کمک حال ایشان باشند و شاید هم کمی سلاح به اسد رسانده باشند. هرچند بعید است ولی شاید کمی سلاح رسانده باشند. در نظر بگیرید که ایران و سوریه راهی برای ارتباط جز هوا با هم ندارند و هردو کشور هم فاقد ترابری هوایی فوق سنگین هستند. لذا محتمل است که ایرانی ها سلاح های انفرادی به سوریه برده باشند یا حتی موشک های ضد زره دوش پرتاب و کوچک و در عین حال غیر ممکن است که توپ و تانک و هلی کوپتر به اسد رسانده باشند. ناوگان هوایی ایران و سوریه حتی در حدی نیست که بتوانند مهمات چشمگیری تا سوریه ببرند. از طرف دیگر ایرانی ها به لحاظ درونی هم مشکل داشتند. مانده بودند این کمک هایی را که طبق پیمان های دفاعی که خیلی قدیم تر با خاندان اسد بسته اند را ادامه دهند یا نه ؟ پیمان های دفاعی همه و همه برای نبرد احتمالی با صدام ، آمریکا و یا اسرائیل بسته شده بود نه یک جنگ داخلی. خودشان به قطع صاحب بهترین دموکراسی خاورمیانه بودند حالا داشتند یک دیکتاتور را در جایگاهش حفظ می کردند. شاید ، اگر دشمنان اسد ، سلفی-وهابی ها را به کار نمی گرفتند ، هیچ وقت پای ایرانی ها هم به جنگ باز نمی شد. اما در پست قبل هم گفتیم ایرانی ها تنها کسانی بودند به جز روس ها که از زیر بلیتزکریگ زنده درآمده اند ولی کسی جدی شان نمی گیرد ! حرکات سلفی ها تا حدی نظام ایدئولوژیک ایران را تحریک می کرد. آن ها بر خلاف آل سعود در گذشته که مثلا بقیع را تخریب کرد فقط به این تخریب قانع نبودند و پس از تخریب اجساد مدفون در بقعه هایی که از جانب شیعیان تا حدی مقدس شمرده می شد را خارج می کردند !!! حالا سایه این تهدید روی حرمین حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) سنگینی میکرد. مکان هایی که مسلحین با آن فقط چند خیابان فاصله داشتند. مورد بعدی هم رشد و علنی شدن بعضی از اعتقادات سلفی-وهابی ها بود که تا به آن روز تا حد زیادی در خفا نگاه داشته می شد و حتی بعضا کتمان می شد. آن ها همیشه شیعیان - به قول خودشان رافضی - را کافر تلقی کرده بودند ولی هیچ گاه مواضعی چون واجب القتل بودنشان و مباح بودن دختران و زنانشان و حلال بودن تصرف در اموالشان را به این شکل در ملاء عام فریاد نکشیده بودند و به اجرا نگذاشته بودند. در نظر بگیرید که سوریه دارای یک اقلیت شیعه است ، که در موارد بسیاری هم تحت سلطه مسلحین درآمد. آخرین چاشنی که لازم بود شاید پای ایرانی ها را به جنگ باز کند هم باز خودشان به کار بردند. در مستند هایشان شهر مشهد را در ایران از نماد های بارز کفر دانستند و تخریبش را واجب و از اهداف خود بر شمردند. دست آخر در یکی از مستند هایشان که از سیمای جمهوری اسلامی ایران هم پخش شد ، نیروهای داعش - آن مستند خاص را داعش ساخته بود - به مستند ساز مکررا می گفتند : سلام مارا به ابوبکر بغدادی برسان و بگو ان شا الله طهران !!!!!!
می توان مطمئن بود که این عوامل وقتی در کنار هم قرار گرفت ایرانی ها را به این نتیجه رساند  که باید با مسلحین وارد نبرد شوند ، بعد هم دودوتایشان را چهارتا کرده اند که کجا اینکار را بکنند ؟ تمام استراتژیست های نظامی در تمام دنیا می گویند باید با تروریست جماعت در سرزمین خودش جنگید. ایرانی ها هم همین کار را کرده اند. قسمت ورود به جنگ و محل جنگیدنشان کاملا منطقی ست. نه چیز محیرالعقولیست و نه نقطه ضعف خاصی. هر عقل سلیمی هم جای آن ها بود قبل از آنکه سراغش بیایند و داخل خاک خودش با هزار و یک مشکل و فاجعه و بدبختی رو به رویش کنند ، با آن ها وارد جنگ می شد.
ورود سلاطین سازماندهی دفاعی : 
وقتی بازی برای ایرانی ها جدی شد که شهید حسین همدانی مسولیت کل سوریه را به عهده گرفت و رفت به دمشق و همانجا ماند. انتخاب حسین همدانی خودش نشان از عزم ایران برای سازماندهی و مقاومت بود.
همدانی از جماعتی بود که از ابتدای نبرد با عراق در دهه 80 میلادی حضور داشت ، از موسسین گردان 32 انصارالحسین (ع) همدان بود که در ابتدای جنگ ذیل قوای تهران یعنی تیپ 27 محمد رسول الله (ص) می جنگید و بعدها با رشد سازمان رزم ایران تبدیل به لشگر شد. حسین همدانی هر کاری بلد نبود سازماندهی را خوب می شناخت. مکرر این خاطره از او نقل شده که در جریان نبرد های دمشق برای زمانی بشاراسد جنگ را مغلوبه دید و پیشنهاد عزیمت با خانواده اش به تهران را به همدانی داد. همدانی موافقت تهران را به او اعلام داشت ، نیز پیشنهاد کرد تا در انبارهای سلاح را به روی مردم مدافع حکومت یا بهتر بگوییم ضد مسلحین باز کند. بشار اسد که بازی را باخته می دید موافقت کرد. موافقتی که تا آن روز نکرده بود. این مطلب فقط به معنای مسلح کردن مردم نبود ، بلکه به معنای دادن اختیار به ایرانی ها بود برای تشکیل قوای مسلحی تحت امر خودشان ، نه رژیم بشار اسد. موضوعی که تا آن روز هیئت حاکمه سوری آن را بر نمی تافت و آن را به درستی در تضاد با وظایف و اختیارات حاکمیتی خودش می دید. اما خوب آن روز بازی را باخته دید و این پیشنهاد را قبول کرد. ایرانی ها به سرعت قوای "دفاع وطنی " را تشکیل دادند. آموزششان را به عهده گرفتند و سلاح های سوری را بین شان توزیع نمودند. اما مشکل دیگری هم داشتند. اعتماد به نفسی در مردم سوریه در برابر مسلحین نمانده بودند. مسلحین به معنای واقعی کلمه هیولاهای جنگجوی خونریزی بودند که تا آن روز شکست نخورده بودند ، می کشتند و تکه پاره می کردند و جلو می آمدند و الحق که ترسی هم از مرگ نداشتند. نیروهای جدید الورود دفاع وطنی و ارتش بارها و بارها شکست خورده و عادت به عقب نشینی کرده سوریه کسانی نبودند که برای اولین بار جلوی مسلحین را بگیرند. این کار جدای از آموزش و تجهیزات ، اعتماد به نفس و روحیه جنگاوری می خواست . چیز هایی که بلیتزکریگ به روز شده هیچ چیز از آن ها باقی نگذاشته بود.
علاوه بر این مشکل ، ایرانی ها برای این جنگ مشکلات خیلی زیاد دیگری داشتند. جنگ خرج داشت. ایرانی ها باید از یک طرف با کل اعراب حاشیه خلیج فارس به علاوه ترکیه و اردن باید سرشاخ می شدند. عربستان به تنهایی بودجه دفاعی اش از 5 برابر ایران بیشتر بود ، باقی کشور ها به کنار.حمایت کشورهای غربی و ترس از تحریم شدن بیشتر هم بود.
الماس را الماس می برد : 
مشکل اعتماد به نفس باید حل می شد. حرکات و تهدیدهای اعتقادی و جنایات مبتنی بر ایدئولوژی مسلحین در این سال ها ، انگیزه زیادی را در شیعیان تمام دنیا برانگیخته بود ، که به مبارزه با آن ها بر خیزند. افرادی ایدئولوژیک ، آموزش دیده و حتی با تجربه جنگی در شیعیان وجود داشت که حاضر بودند برای نبرد در سوریه داوطلب شوند و از مرگ در این راه ترسی نداشتند. بالاخره حریف های مناسبی برای مسلحین پیدا شده بود. افغان ها در غالب تیپ فاطمیون ، پاکستانی ها در غالب زینبیون ، عراقی ها با نام حیدریون سازماندهی شدند. رابرت فورد سفیر سابق ایالات متحده در سوریه گفته بود ، حزب الله لبنان مانند ناو هواپیمابر ایران است. پس ناو هواپیمابر ایرانی ها هم راه افتاد. جوان ، پر از اعتقاد و انگیزه ، صاحب تجربه از جنگ 33 روزه سال 2006 با ارتش قوی و مدرن اسرائیل و پر از اعتماد به نفس حاصل از در هم کوبیدن این ارتش شکست ناپذیر تا سال 2006 در جنوب لبنان. دست آخر خود ایرانی ها هم بودند که به میدان آمدند تا بالاخره جایی جلوی مسلحین بایستند.
و ایستادند.
در کمال ناباوری همه دنیا ماشین جنگی مسلحین در همان جایی که بود در همه سوریه متوقف شد. از آن روز تا به امروز دیگر هیچ شهر یا موقعیت استراتژیکی در سوریه سقوط نکرده و به اعتقاد اغلب کارشناسان دنیا نظام حاکم بر سوریه تثبیت شده است. 
مسلحین سر مست از پیروزی های متوالی بر ارتش عربی سوریه ، این بار به خطوط دفاعی برخورد می کردند که توسط مردانی بسیار کم شمار حفظ می شد. این کم تعداد بودن در خطوط سبب می شد انتحاری ها یا حملات توپخانه ای و خمپاره ای مسلحین به علت تراکم پایین نفرات تلفات خیلی کمی بگیرد یا اصلا نگیرد. این کم تعداد در خطوط بودن شجاعتی زایدالوصفی می خواست که قطعا آن روزدر ارتش سوریه  پیدا نمی شد. برای اولین بار جنگجوهای سلفی - وهابی مردانی را دیدند  که بدون هیچ پشتیبانی توپخانه ای یا  یا موشکی ، شب هنگام بی سر وصدا  بر سرشان هوار می شدند ، تلفات می گرفتند و غیبشان می زد. دیگر تاکتیک محاصره کردنشان چندان جوابگو نبود. این نیروهای جدید الورود در محاصره خیلی خونسرد مقاومت می کردند و محاصره شدن برای آن ها بر خلاف ارتش تا آن روز برابر با تسلیم نبود. مقاومت می کردند. برای اولین بار به جای سقوط پایگاه های تحت محاصره ، خود  محاصره ها بود که می شکست و روحیه جدیدی در سوریه دمیده شد. همه فهمیدند ، قهار ترین تروریست ها هم کشته و اسیر می شوند . بازی عوض شده بود. دیگر اوضاع مثل قدیم برای مسلحین پیش نمی رفت. در زمانی که تمامی فرماندهان میانی سوری هم از ترس ترور شدن با صورت بسته مصاحبه می کردند ، قاسم سلیمانی فرمانده ارشد ایرانی ها در خطوط تاکتیکی با رزمنده ها سلفی می گرفت و برای اولین بار گزارش گرهای جنگ ، تصاویری از وانت ها و کامیون هایی را نشان داد که پر بود از اجساد مسلحین. حمله ای رو به جلو از سمت محور سوری - ایرانی یا به قول خودشان محور مقاومت در کار  نبود. بنابر این می شد نتیجه گرفت ، این ها اجساد نیروهای شجاع ، مجرب ، آموزش دیده و خط شکن -به قول خودشان در یک کلمه انغماسی - مسلحین است که بار تریلی می شود. بهترین هایشان به خطوط پدافندی تحت امر ایرانی ها می زدند ، خط نمی شکست ، جایی سقوط نمی کرد فقط خط شکنان مسلحین بودند که قتل عام می شدند. ایرانی ها بالاخره آمده بودند.
این وقایع یورش مسلحین را متوقف ساخت ، جالب ترین قسمت قضیه هم این است که باز هم کسی ایران و قوای تحت امرش را جدی نگرفت. مسلحین گزارشی از مغلوب شدن خود را به عقبه هایشان فرستادند و حالا نوبت این بود که از بیرون میدان نبرد کمکی به آن ها بشود. اما عقبه غربی - عربی - اسرائیلی مسلحین عوض چاره اندیشی برای مقابله با ایرانی ها و تاکتیک هایشان نقطه قوت حریف را در داشتن نیروی هوایی دید. من یکی چرایش را نفهمیدم . مذاکرات گسترده ای برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز سوریه شروع شد و پیش نویس قطعنامه های سازمان ملل و شورای امنیت از طرف اعضای غربی و عربی آماده شد تا به رای گذاشته شود. پوشش راداری مناسب از طرف ترکیه و اردن و اسرائیل روی سوریه فراهم بود و فقط کافی بود مجوز لازم صادر شود. تا هواپیماهای رهگیر ایالات متحده و ناتو آن را به اجرا درآورند. 
لابی گری باز هم بر دوش ایرانی ها بود. تمام رسانه ها از سفر قاسم سلیمانی به مسکو خبر دادند ، چیزی که ایران منکرش شد اما احتمال رفتنش کم نیست. اگر رفته باشد می توان نکاتی را که به پوتین گوشزد نموده را تا حدی حدس زد. اولا این که اگر رژیم اسد سقوط کند در آن شرایط قطعا با یک حکومت وهابی - سلفی جایگزین می شود و این به معنای از دست رفتن پایگاه مدیترانه ای روسیه خواهد بود. ثانیا اینکه با پایان جنگ و پیروزی مسلحین به احتمال خیلی زیاد فیل تروریست های چچنی ، ازبک ، گرجی و ترکمن یاد کافرستان مسکو و سنت پترزبورگ خواهد افتاد. این ها به کنار پوتین هم انگیزه داشت بالاخره روزی به این عقب نشینی های بعد از فروپاشی شوروی در برابر غرب پایان دهد. پوتین هم دنبال جایی بود که بالاخره بایستد و عقب نرود. اما لابی با چینی ها کار که بود ؟ اقلا من که نفهمیدم. چینی ها مدت مدیدی است که دنبال باز شدن مسیر پکن-کابل-تهران-بغداد-دمشق هستند ، مسیری که از آن به دریای مدیترانه می رسند ، شاید انگیزه شان همین بوده ، شاید هم کسی با آن ها بده بستانی کرده ، من بی خبرم. اما اتفاقی که افتاد این بود که قبل از رای گیری در شورای امنیت ، روس ها با نیروی هوایی شان وارد سوریه شدند و پایگاه حمیمیم لاذقیه را در اختیار گرفتند ، طرح ضد اسد هم در شورای امنیت دوتا وتو گرفت تا هیچ وقت عملیاتی نشود. در همین حین وقتی جبهه وارد رکود شده بود و مسلحین ، بشار اسد ، عربستان ، قطر ، ترکیه ، امارات ، اردن و آمریکا همه منتظر بودند تا سرنوشت سوریه جایی در اروپا مثل ژنو تعیین شود ، تنها کسانی که بیکار ننشستند ایرانی ها بودند ، آن ها وارد مرحله بسط و گسترش سازمان رزمشان بودند. حالا سوری ها را هم ذیل نیروهای خودشان به کار گیری می کردند. دیگر خیالشان از حفظ خطوط پدافندی شان راحت بود ، همان روزها اولین عملیات هایشان شروع شد. برای اولین بار جماعتی پیدا شد که به مسلحین حمله کرد و از آن ها تلفات گرفت. به عقب راندن مسلحین از حومه دمشق و برقراری امنیت فرودگاه بین المللی دمشق گام اول بود ، پس از آن مرزهای با لبنان و همزمان حومه لاذقیه و برقراری امنیت پایگاه روس ها بود تا آن ها بتوانند از هوا کارشان را انجام دهند. تا اینجایش هم خیلی مسلحین واکنشی نشان ندادند و عقب نشینی هایشان را تاکتیکی اعلام کردند و پیش روی های محور مقابل را بی ارزش نامیدند. 
همان روزها سلسله عملیاتی شروع شد که بعد ها نصر نام گرفت. عملیاتی که هدف نهاییش بازپسگیری شهر حلب بود. اولین عملیات بزرگ ضد مسلحین برای گرفتن مهمترین شهر اقتصادی در سوریه. عملیاتی که به نظر بسیاری اگر بشار برنده می شد حکومتش تثبیت شده بود و اگر می باخت دیگر قوایی برایش نمی ماند تا ادامه دهد.
از نبرد برای آزادی حلب تا امروز ان شا الله در پست بعد.

۴ نظر:

  1. یک نفس تا اخر خوندم . نمیتونستم چشم از متن وردارم

    پاسخحذف
  2. عالی بود اقا، بسیار بسیار منطقی و بی‌طرفانه و زیبا

    پاسخحذف
  3. بشدت منتظر قسمت بعدی نوشته شما هستم

    پاسخحذف
  4. چرا دیگه ادامه نمی دی؟
    هی میام یه متن جدید ببینم نیست اما

    پاسخحذف